پرواز تا آبی...

حسی است عجیب! از خاک بر خاک می شوی ، تا به افلاک می رسی...! الله اکبر ...

پرواز تا آبی...

حسی است عجیب! از خاک بر خاک می شوی ، تا به افلاک می رسی...! الله اکبر ...

مثل گنجشک ها...

      خدایا !

      جای سوره ای به نام عشق ، در قرآنت خالیست ؛ که اینگونه آغاز گردد : و قسم به روزی که قلبت را می شکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت ...

      آن روز بهترین روز زندگی من بود ؛ آن روز پروانه ها ، بی قرار به دورگل ها می چرخیدند ؛ آن روز طنین آبشار دشت را فراگرفته بود ؛ کبوترها و گنجشک ها و حتی کلاغ ها ، هم صدا شده بودند و سرود شکر را ، عاشقانه زمزمه می کردند ؛ آن روز دلم مثل سیر و سرکه می جوشید ، آخر من داشتم دوباره متولد می شدم .

      نه نه نه ! جشن تکلیفی در کار نبود ... راستش را بخواهید ، آن روز ، روزی بود که من خودم را از چنگ بدی ها رها و در آغوش مهربانی های خدا پرتاب کردم . روزی بود که هرچه شیطان آمد و درِ خانه ی دلم را زد ، جوابی ندادم و فقط فریاد زدم : برو ... دیگر دوست ندارم به دام فریب هایت بیفتم ... من از امروز ، دوباره زنده می شوم ، و یقین دارم خداوند توبه پذیر است ...


     رفتم به سوی حیاط . به به ! زیبایی خداوند در همه جا موج می زد . باران بند آمده بود . شاخه های درختانِ خانه مان ، خیس از زلالی گوهر باران بودند . آسمان پر از ستاره بود : ستاره های صبحدم ، چشمک زن و زیبا . جیرجیرک ها هم شعر می سرودند ؛ احتمالا قصیده ای در ستایش معبود ! غنچه های باغچه ، می شکفتند و من ، حتی صدای نفس های پاکشان را می شنیدم ! یک لحظه سکوت کردم . باد ... آری باد هم داشت خودنمایی می کرد ! حس کردم چیزی درون دلم می جوشد . ندایی از درونم می گفت : خدای مهربان! چه زیبایی هایی آفریده ای ! ... حالا وقت آن بود که نمازم را با همه ی وجودم به جا آورم و به خاطر نعمت های بی شمار او ، سپاسش گویم .

      صدای اذان که طنین انداز شد ، مرغ عشق دلم پر کشید ، پرکشید تا اوج آبی آسمان، تا جایی که عقاب ها هم می ترسند بروند ، تا مهربانی خدا ...

     وقتی دستم را درون آب حوض بردم ، خنکای آب تا عمق وجودم را شاداب کرد . ماه هم در آب حوض پیچ و تاب می خورد ؛ خیلی بی قرار بود ؛ درست مثل من !

    من زیر نور مهتاب ، غرق در شبنم جا مانده از باران ، صورتم را شستم و وضو گرفتم . دلم را تکاندم ، همه چیز را مرتب و ساده و آراسته کردم . آخر می دانید ؟ داشتم به دیدار محبوب می رفتم ...!

      این اولین نمازی بود که سعی کرده بودم با پاکدلی بخوانم . بعد از این همه اسیر ظلمت و تاریکی بودن ، به راستی چه حس شیرینی است که صفحه ی درددل هایت را یک به یک ورق بزنی و همه را برای خدای مهربانت بخوانی ؛ بعد هم همه اش را خط خطی کنی تا دیگر هیچ کس نتواند بفهمد بین تو و خدایت چه گذشت ...!

     شما هم مثل من سجده ی نماز را خیلی دوست دارید ؟... واقعا عجب رسم زیبایی است عاشقی ! از خاک بر خاک می شوی ، تا به افلاک می رسی ... الله اکبر !

     و تازه بعد هم ؛ چشم ها آنقدر می بارند و می بارند ، تا پرتو های نور بر دل افکنده می شوند ؛ و رنگین کمان مهر ، پدیدار می گردد ! و این نشانه ی آمیخته شدن زلالی اشک هاست ، در تلالو انوار طلایی حقیقت...

    خدای مهربان من ! اگر من گنجشک بودم ، هر روز صبح عاشقانه شعری می سرودم به پاس خوبی هایت... اگر من جیرجیرک بودم ، در سکوت شب حرفهای دلم را زمزمه می کردم ، برای تو که می دانم می شنوی ...   اگر دریا بودم ، هنگام دلتنگی هایم ، امواجی بلند می کردم که بغضم را بیرون بریزد ...  اگر سنگ بودم ...

     خدایا ، حالا می توانم مثل همه ی این ها باشم . هر روز صبح مثل گنجشک ها عاشقانه بخوانمت ؛ هر شب هم در سکوت ، وقتی که پلک های آدم های دیگر با هم رفیقند ، حرفهای انباشته ی دلم را مثل موج دریا بیرون بریزم تا بدانی که بی قراری برای تو ، برایم لذت بخش ترین لحظه هاست ...

     خدای من ! دلم خانه ی توست . جز مهر خودت را در دلم جا نده . و مرا حتی یک لحظه رها نکن . می ترسم سقوط کنم به عمق تاریکی ها . می ترسم زیر پایم بلغزد و بیفتم در چاه گناه . آن وقت چه کار کنم ؟...

     کاش دیگر هیچ وقت کاری نکنم که از دستم ناراحت بشوی .

به کعبه گفتم : تو از خاکی ، من از خاک / چرا باید به دور تو بگردم ؟ / ندا آمد : تو با پا آمدی باید بگردی / برو با دل بیا تا من بگردم ...

حرف هایم با خدا پایانی ندارد ...


زهرا نورمند

آذرماه91

نظرات 7 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:03 ب.ظ http://www.sooskesiah.blogsky.com

سلام زهرا جونم
به به چه دل نوشته ی زیبایی!!!!!
مخصوصــــــــــــانوشته ی آخر که میگه((به کعبه گفتم...))

ممنونم عزیزم نظر لطفته !
آره آره خودمم خیلی خوشم میاد از جمله آخریه !!

شادی سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:00 ب.ظ http://www.shadi-shadi.blogsky.com

سلام عزیزم
وبلاگت محشره بخدا
مبارکت باشه
هم قالبت قشنگه
هم رنگش دلنشینه
هم نوشته هات عالی
به دل میشینن گلم
موفق باشی عزیزِ دلم

خیلی ممنونم .
بازم سر بزن شادی جان !

شادی سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:01 ب.ظ http://www.shadi-shadi.blogsky.com

وااااااااااااااااااااااااای که این پستت اشکمو درورد بوخودا

مریم چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:09 ق.ظ http://www.sooskesiah.blogsky.com

راستی خیلی کار جالبی کردی که این برای نظر گذاری نوشتی تق تق و اسم قشنگ و.....

ممنونم !
دست پرورده ایم !
از خودت یاد گرفتم !

سارا چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:41 ب.ظ http://www.gelayol.blogsky.com

واقغا قشنگه...

ممنون !
چشمات قشنگ می خونه !

مریم جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:12 ب.ظ http://www.sooskesiah.blogsky.com

سلام زهرا جونم
افتخار میدی که لینکت کنم؟!
لبخند

چرا که نه؟! با کمال میل !
لبخند

ســــارا شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:44 ب.ظ http://www.gelayol.blogsky.com

اینو خودت سرودی؟عزیزم؟ده بار خوندم قشنگ بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود

قابلی نداشتش !
مرسیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ!!!ــــــــــــــــــــ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد